آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

آریان جون

22 ماهگی

گل پسری من امروز 22 ماهه شد.                                                                                    تصمیم گرفتم شیر آریان رو بگیرم البته بعد ماه رمضون اما از روزی که این تصمیم رو گرفتم اریان از سر نوزاد شده و تمام روز رو مشغول شیر خوردنه.خدا کنه بتونم راحت ازش بگیرم و بچم زیاد اذیت نش...
12 مرداد 1391

بازی پسری تو حیاط

دیروز صبح رفتیم تو حیاط و پسری کلی بازی کرد.از ماشین بازی و اب بازی و ماسه بازی.خلاصه کلی اتیش سوزوند.امشب هم شام رفتیم بیرون و بعد شام رفتیم پارک.عکس هم گرفتم اما الان به شدت خوابم میاد.فردا این پست رو تکمیل می کنم.اخه بعدازظهرها هم که اریان خوابیده قران می خونم و شبا زود خوابم می گیره.نمیتونم خیلی بیدار بمونم. تا بعد... دوستون دارم ..............تکمیل پست با عکسای گل پسری: اگه دوست دارید بقیه عکسا رو ببینید دنبالم بیاین:   اولش مامان ماشین شارژیمو اورد تو حیاط یه کمی بازی کردم خسته شدم. بعد اون مامانم پرسید آب بازی می کنی؟ منم گفتم نیکی و پرسش؟؟؟با کمال میل  اوکی دادم و مامانم استخرمو اورد و توش پر آب کرد. م...
12 مرداد 1391

خدا رو شکر

جمعه و شنبه بودیم خونه مادرجون.خاله ها و ترنم و پریا هم بودن.چند روزیه که پسری یاد گرفته از روی مبل خونه مادرجون میاد بالا و میره رو اپن آشپزخونه می شینه.هرچی هم می گم نکن اینکارو خطرناکه انگار نه انگار.اگرهم به زور بیارمش پایین کلی گریه می کنه.جمعه بعد افطار تو آشپزخونه بودم داشتم یه حورده جابجا میکردم در حالیکه چشمم هم به تلویزیون بود. آریان به سرعت اومد رو اپن نشست و به دستش تکیه داد که یهویی دیدم آریان با سر داره فرود میاد پایین.سریع خواستم بگیرمش که تا دستم بهش رسید آریان هم با شدت با سرش خورد به زمین.چنان صدایی کرد که همه زهرترک شدیم.مطمئن بودم که افتادن با شدت حتما یه بلایی سرش اورده ولی خدا رو هزار بار شکر که بعد یه کم گریه کردن...
8 مرداد 1391

پنجمین سالگرد ازدواج

روز 5 مرداد سال 86 روز عروسی ما بود.باورم نمیشه چقدر زود 5 سال گذشت و حالا یه دسته گلی مثله اریان تو زندگیمون هست که لحظه هامون رو شیرین تر کرده. عشق را با تو تجربه کردم، امید به زندگی را در تو آموختم ، محبت را در قلب تو یافتم با هر تپش قلبم میگویم دوستت دارم در خالصانه ترین گوشه قلبم آنجا که خبری از تاریکی نیست یادت میدرخشد                       سالروز يكي شدنمان مبارك اینم عکسا رو میذارم یادگار اون روزا: ::::وایییییی خدایا اخر من از دست سرعت اینترنت دیوونه میشم.مثلا خطمون 2مگ.لعنتی یه عکس نمی تونم بذارم.صفحه نظراتو باز نمی کنه.و ....این ماه که قط...
5 مرداد 1391

روزهای من و آریان

اولین کاری که صبح آریان از خواب پا میشه تا چشاشو باز میکنه انجام میده اینه که کنترل کولر رو که من شبا میذارم کنار خودم برمیداره و میگه: سرجاش و میره رو مبل و میذاره تو جاش.بعدش باز میاد دراز می کشه کنارم و شیر می خوره. بعدش میره دکمه رو دستگاه تلفن رو میزنه و تلفن رو ردیابی می کنه:  میره تلفن رو پیدا می کنه میاره میذاره : سرجاش  ( در حالیکه تل میذاره سرش تا موهاش نیاد رو صورتشو اذیتش کنه ) یه کمی ه تو کارهای خونه کمکم می کنه.مثلا امروز برام گوجه شست البته بیشتر خودشو شست تا گوجه ها رو: و دو سه روز پیش هم با هم دیگه سمبوسه درست کردیم کلی ارد بازی کرد: خسته نباشی گلگم    :::::وب ت...
3 مرداد 1391

آریان تو پارک

امشب بعد افطار رفتیم پارک.پسری یه کمی تاب بازی کرد چون شلوغ بود و بازم بچه ها تو نوبت بودن ،آریانم که رضایت به پیاده شدن نمی داد گفتم بیا بریم قطار سوار شیم تندی پیدا شد و می گفت : نی نی .(یعنی نی نی بیاد سوار شه) و بعد ...     ...
3 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد